.. هَمــ آغوشـــ🤍🪐🫀 .. ←پارت۳۲۲→
لبخندی تحویلش دادم وروم وازش برگردوندم وبه سمت در خونه ام رفتم...به در که رسیدم،کلیدوتوی قفل انداختم و بعدازدرآوردن کفشام وارد خونه شدم.خواستم دروببندم که نگاهم به نگاه ارسلان برخوردکرد...هنوز منتظر جلوی در وایساده بودوبه من نگاه می کرد...دستی براش تکون دادم...لبخندی بهم زدواشاره کردکه دروببندم...
بلاخره دروبستم...بعداز بسته شدن درخونه من،صدای به هم خوردن در خونه ارسلان هم به گوشم خورد...
الهی...صبرکرد تامن برم توخونه ام بعد وارد خونه اش شد!
این همه رفتار جنتلمنشانه از ارسلان بعیده ها!قبلا بدرقه ام که نمی کرد هیچ تازه اصلا متوجه رفتنمم نمی شدولی حالا از این رو به اون رو شده...مهربون شده...جنتلمن شده...واسم کادو می خره...ازهمه مهم تر بهم شماره داده!!
خخخخخخ
خیره شدم به کارت ویزیت توی دستم...
ارسلان گفت شماره تلفنشم توی کارت نوشته شده...خب این یعنی اینکه بازبون بی زبونی بهم شماره داده دیگه!هرچندکه شماره دادنش بابهونه کمک کردن به پایان نامه ام همراه بوده...
نیشم درحد لالیگا بازشده بود...نگاهم روی کارت ویزیت ارسلان چرخیدوروی شماره اش ثابت موند...زیرلب شماره اش وزمزمه کردم...
نوشته روی کارت توجهم وبه خودش جلب کرد:
"شرکت مهندسی ایده آل
ارائه دهنده خدمات ذیل:
طراحی و احداث ساختمانهای اداری ، تجاری ، مسکونی و مجموعه ورزشی
طراحی و اجرای کلیه سازه های بتنی و فلزی
طراحی و ساخت ویلا و شهرک سازی
طراحی و اجرای محوطه سازی و آب نما
طراحی و اجرای مرمت و بازسازی
طراحی داخلی و دکوراسیون
بامدیریت کاشی"
*******************
اشک صورتم وخیس کرده بود...بغض سنگینی گلوم وچنگ می انداخت...حالم بدبود...خیلی بد!
خدایا دلم گرفته...تنگ شده...دلم واسه آغوش پرمحبت مامانم تنگ شده،واسه مهربونیای بابام،واسه پانیذ...واسه داداش رضام...همین چند دقیقه پیش باهمشون حرف زدم ولی...بازم دلم واسشون تنگه...واسه تک تکشون...
تاکِی باید این همه غم وغصه رو تودلم بریزم؟تاکجاباید این همه تنهایی وبه دوش بکشم؟من خسته ام...خیلی خسته ام...توتمام این مدت که دارم بدون خونواده ام اینجازندگی می کنم،سعی کردم باکارای مختلف خودم ومشغول کنم...بادانشگاه،بادرس،با پایان نامه،با مسافرت رفتن...باهزار تاکوفت وزهرمار دیگه.تمام سعیم وبه کار گرفتم تاذهنم مشغول بشه...تافکرم نره سمت بدبختیام...تابه تنهایی وبی کسیم فکرنکنم.
بلاخره دروبستم...بعداز بسته شدن درخونه من،صدای به هم خوردن در خونه ارسلان هم به گوشم خورد...
الهی...صبرکرد تامن برم توخونه ام بعد وارد خونه اش شد!
این همه رفتار جنتلمنشانه از ارسلان بعیده ها!قبلا بدرقه ام که نمی کرد هیچ تازه اصلا متوجه رفتنمم نمی شدولی حالا از این رو به اون رو شده...مهربون شده...جنتلمن شده...واسم کادو می خره...ازهمه مهم تر بهم شماره داده!!
خخخخخخ
خیره شدم به کارت ویزیت توی دستم...
ارسلان گفت شماره تلفنشم توی کارت نوشته شده...خب این یعنی اینکه بازبون بی زبونی بهم شماره داده دیگه!هرچندکه شماره دادنش بابهونه کمک کردن به پایان نامه ام همراه بوده...
نیشم درحد لالیگا بازشده بود...نگاهم روی کارت ویزیت ارسلان چرخیدوروی شماره اش ثابت موند...زیرلب شماره اش وزمزمه کردم...
نوشته روی کارت توجهم وبه خودش جلب کرد:
"شرکت مهندسی ایده آل
ارائه دهنده خدمات ذیل:
طراحی و احداث ساختمانهای اداری ، تجاری ، مسکونی و مجموعه ورزشی
طراحی و اجرای کلیه سازه های بتنی و فلزی
طراحی و ساخت ویلا و شهرک سازی
طراحی و اجرای محوطه سازی و آب نما
طراحی و اجرای مرمت و بازسازی
طراحی داخلی و دکوراسیون
بامدیریت کاشی"
*******************
اشک صورتم وخیس کرده بود...بغض سنگینی گلوم وچنگ می انداخت...حالم بدبود...خیلی بد!
خدایا دلم گرفته...تنگ شده...دلم واسه آغوش پرمحبت مامانم تنگ شده،واسه مهربونیای بابام،واسه پانیذ...واسه داداش رضام...همین چند دقیقه پیش باهمشون حرف زدم ولی...بازم دلم واسشون تنگه...واسه تک تکشون...
تاکِی باید این همه غم وغصه رو تودلم بریزم؟تاکجاباید این همه تنهایی وبه دوش بکشم؟من خسته ام...خیلی خسته ام...توتمام این مدت که دارم بدون خونواده ام اینجازندگی می کنم،سعی کردم باکارای مختلف خودم ومشغول کنم...بادانشگاه،بادرس،با پایان نامه،با مسافرت رفتن...باهزار تاکوفت وزهرمار دیگه.تمام سعیم وبه کار گرفتم تاذهنم مشغول بشه...تافکرم نره سمت بدبختیام...تابه تنهایی وبی کسیم فکرنکنم.
۱۹.۹k
۰۵ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.